*** به نــام تــو اي قــرارهستـي***
باز هيئتها چادرهاي خود را علم كردند . باز كوچه ها و خيابانها سياه پوش شدند .گويا خود را براي چيزي آماده كرده اند .
مگر خبري شده كه يكدفعه عالم و آدم به شور افتاده اند ؟
مگر كسي در راه است ؟
مگر لبي تشنه است ؟
مگرباز مادري ميخواهد گلوي كودكش را براي آخرين باز بوسه بزند ؟واي نكند باز حسين عزم كوفه كرده و دارد باز به اين قوم مهمان كش اعتماد مي كند ؟
باز صداي هل من ناصر[ٍ ينصرني به گوش ميرسد .
واي بر ما ! واي برما !
اگر اين بار نيز حسين بازتنها بماند .
*** بنام تو اي قرار هستي ***
سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما برادر گرامي
راستي اينها كه نوشتيد در مورد خودتون بود ؟ انديشه هاي شما ؟ اگر اينطور باشد چقدر شبيه آن چيزي هستيد كه در ذهن من تو اينمدت از خودتون ساختيد .
واما اين انديشه كه امروز داريد هم پايدار نمي مونه
يك برهه ديگر از زمان به اين نتيجه ميرسيد كه بايد شناخت ، بايد خوب بود ،بايد عاشق بود . بايد عارف ف بود . بايد به كمال رسيد ، بايد ..... چرا كه بندگي خدايعني شناخت ، يعني خوبي سراپا شدن ، يعني عرفان ، يعني عشق
اري بندگي اين است
در عبادت و خدا پرستي بايد از افراط و تفريط گذر كرد و به درياي پر فراز و نشيب و خاكي معنويت رسيد !
من هم مثل شما كته كله بودم !
خيلي حساس بودم ، با خودم ميگفتم نكنه اين فكري كه به ذهنم اومده وسوسه شيطان باشه ؟ يا هركاري كه ميكردم اول فال ميگرفتم و نظر خداوند رو ميپرسيدم !
خلاصه مغزم رگ به رگ ميشد
حالا ياد گرفتم كه نه بابا !
اينطورا نيست ، بايد هم بنده بود و هم آزاد
خواندن قرآن به آدم خيلي كمك ميكنه - البته ترجمه خوب قرآن
نماز هم كه ديگه آخر عشق و حاله
البته نمازي كه در قنوتش درخواست كنيم و در ركوعش دعا در سجده اش پاچه خاري !
اصل دين و خدا پرستي ، تفكر و انديشه است و لا غير