سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تو نیلوفر، من اشک! 
روزی روزگاری تو دشت زندگی میکردم. دشت سرسبز، نه! نه! قشنگتر از اون دشت زرد بود طلایی بود. باهاش میدویدم میجهیدم آب میخوردیم میرقصیدم گل میگفتم گل میشنیدم. صفایی بود هوایی بود. الاله هر گوشه دشت جوونه زده، خنده بر لب شقایق شکوفه زده، مهر از آستین سپر در آمده، دل من از شادی غنجرده، بود و بود و بود و بود.من نوازشش میکردم اون سرشو خم میکرد من میرفتم اون لباسمو میکشید. من غلط میزدم اون میدوید اون میپرید من میدودم. من شعر میخوندم اون لب میزد من میخوابید اون لیس میزد.
نوازش گردن درازش چه هوایی داشت. الان بغض گلومو گرفته دارم میترکم، اشک تو چشام موج زده، هییی اون غمگینه غمگینه غمگینه! اشکم سرازیر، دلبند تیر، ای خداااااااااااااااا! چرا؟ فقط چرا؟ مگه چند سالشه؟ این همه غم؟ نفسش گرفته! فشار عصبی! اشکم دیگه رو گونم غلطید و عن قریب است که بیفتد. چند سال بود نگریسته بودم ولی آیا من او را نگریستم؟
 
 به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
              همه دریا از آن ما کن ای دوست
   دلم دریا شد و دادم به دستت
           مکش دریا به خون آخر تو ای دوست
 
دعاش کنید!

نوشته شده توسط مصطفی در جمعه 84/3/27 و ساعت 4:51 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شازده کوچولو و توصیف زن
آخه دل من
بحثی در باره نقش مسجدها در برابر تکیه ها در محرم
محبت چیست؟
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا