سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشکولی-ویرایش 3 

در آغاز از خانم خودم (اینجوری مینویسم اسمشو تا مجبور شه بیاد اسمشو بهم بگه (دی:) یکی از 4 تا خواهر نتیمه) برای ایمکه محبوره اینهمه مزلبو بخونه تشکر میکمنم و از شما!
------------------------------------------
اول اونی که تبلیغشو کرده بودم! رو یه دیوار خوندم (اتفاقات علمی بود) یه ریاضیدان خدود صد سال قبل ثابت کرده هر مجموعه ی بقدر کافی قوی دارای بینهایت گزاره ی غیرقابل اثبات یا رد میباشد. فکر کردم بقدر کافی قوی خب چی مثلا؟ دیدم  (من رشتم ریاضی نیست و منتظر بودم یکی از بچه های ریاضی رو ببینم تا تایید کند که هنوزم ندیدم) خدا اینجوریه!
---------------------------------
               اندوه شیرین
صدای تیشه آمد
              گفت شیرین
                           (کنار ماهتابی‌ها به مهتاب)
-صدای تیشه آمد
ماه تابید
صدای تیشه‌ی فرهاد آمد
               گفت  شیرین
                              (کنار لاله‌ها با لاله‌ی لال)
-صدای ناله آمد
لاله نالید
صدا از تیشه‌ی فرهاد افتاد
صدای گریه‌ی شیرین:
            میان باغ تنهایی
                          هزاران لاله از باران
                                          فرو میریخت
                                               م.آزاد
میان یه انتخاب قرار گرفتم...(بازگشت به چن روز قبل) باید تغییر  کنی ...راست بود نمیشد عاشقانه و دلانه زندگی کرد چون شرایط فرق میکرد شتر سواری دولا دولا نمیشه. هر انتخابی تبعات خودش رو داره ...و چقدر تغییر کردن برای من سخت بود کسی عادت داشت فقط خودش رو ببیند و عظمت را در نگاهش نه در چیزی که به آن مینگرد داشته باشد کسی که تقریبا همه چیز فقط در دیدگاه خودش مهم بودن یا نبودنش اهمیت داشت....ولی اینگونه نشد بیشتر فکر کردم دیدم اگر نوع انتخابم عوض شده و باید برای آن تغییر کنم اهمیت انتخابم هم تغییر کرده نه من خودم را عوض نمیکنم!
یه رند عافیت سوز که از زندگیش به این دلیل راضیه!
(چقدر از اینکه برا دلم بنویسم لذت میبرم حتی اگر خواننده‌ی چندانی هم نداشته باشم)

--------------------------------
اینکه به دیگرون سر میزینیم مطلب بعدیمه! من خودم شده به کسی سر زدم فقط برای لینکه ببینم حالش چطوره و ... نمیدونید یه بار وقتی به دوستی از فراز سالها زنگ زدم چقدر شوکه شد!چرا اساس برخوردهامون نیاز میزاریم؟ آنهم نیازهای غیر از نیاز به با هم بودن یا برخورد کردن؟ مثلا تو یاهو فقط به کسی سلام میکنیم که باهخاش کار داریم؟
------------------------------
مرگ: دیروز بهش فکر کردم مدتی بود بهش فکر نکردخ بودم. من از خود مرگ نمیترسم ولی از بعد از مرگ چرا. من تو دنیا چیزی ندارم که نخوام ازش جدا شم. البته یه توصیه گول نخوربد زودم غره نشید اگه صاف و ساده و بی تعلقید باید حواستون باشه آلوده بشید دیگه اینجوری نیستیدا! بترسید
-----------------------------

حکمت 145عبادتهاى بى حاصل (اخلاقى،معنوی،عبادى)

وَ قَالَ [علیه السلام] کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ .

درود خدا بر او ، فرمود : بسا روزه دارى که بهره اى جز گرسنگى و تشنگى از روزه دارى خود ندارد ، و بسا شب زنده دارى که از شب زنده دارى چیزى جز رنج و بى خوابى به دست نیاورد ! خوشا خواب زیرکان، و افطارشان!


نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/7/18 و ساعت 12:44 عصر
نظرات دیگران()
رمضون نه ماه مهمونی! خدایا در رو گشودی ولی مام کاش بیایم تو! 

خب ماه رمضون شد! ای جونم ولی.........

من خودم آماده نکردم 2 ماه پیشواز داره ماه رمضون ولی من هیچ کاری نکردم تو این دو ماه هیچی! امسال اصلا ... بگذریم.

ماه رمضون خیلی ماه خوبیه من خیلی دوستش دارم اصلا یه حال دیگه ای داره به برکتی داره که نگو خدایا دوست دارم.

راستی یه چیزی خوندم که بعدا میام همینجا مینویسمش! تبلیغه آقا حتما یه سر بعدا بیاید!


نوشته شده توسط مصطفی در چهارشنبه 84/7/13 و ساعت 1:36 عصر
نظرات دیگران()
جنگ بود! 
هفته ی دفاع مقدسه! یه چیزای میخواستم بنویسم و همین بخش حرفامو آخر سر نوشتم و تصحیح کردم خلاصه اول به جنگ فکر کحردم و بعد اینو نوشتم:
خب من از جنگ بمباراناشو یادمه و کمک به جبهه ها و جبهه رفتنها! میبینم  که جنگ: یه عده بسیجی که از جان گذشته با 4 تا کلاش و حداکثر آرپی جی اونم معمولا با تعداد گلوله ی کم در برابر یک ارتش تانک سوار  و توپخانه به دست بی هوش و شوت! تنها جنبه ی جنگ که شاید درست نمایش داده شده سوء استفاده ی یک عده این وسط است و ملتی ارزشی و ویرانسازی کشور ما در این جنگ و جنبه ای که از جنبه های دیگر مخفیتر مانده حرکاتی مثل حملات موشکی از موضع دفاع ما و  مشابه آنهاست. در این سخن نویسه قصد بررسی کامل جنگ و حتی بررسی نکاتی که گفتم را ندارم. ولی چند پرسش: چرا تاریخ جنگ را کامل بازگو نمیکنیم؟ در 5 سال آخر جنگ چه گلی زدیم؟(خوبه این بخش را من به عنوان یک تهرانی یادمه ما زندگیمونو میکردیم در بمبارانها به پشت بامها هجوم میبردیم تا ببینیم. انگاری جنگ یک موضوع عادیست  مثلا دارن به جا سد میسازن) چرا مشابه برخی مقالات قدیمی (مثل مقاله ی که در روزنامه ی اطلاعات قدیم خواندم و به کمکهای مالی کشورهای دیگر به عراق میپرداخت مقاله ی که از جزئیات آن چیزی نمیگم تا خودتان پیدایش کنید و به این کمکها پی ببرید )دیگر چاپ نشدند؟ و چرا فرهنگ جنگ از میان رفت؟ چرا بسیج اینقدر منفور شد؟ و چرا ما عادت نداریم در رسانه های خود اطلاع رسانی شفاف بکنیم مثلا اصل یک قطعنامه پروتکل و یا یک اتفاق را بنویسیم؟ فقط مینویسیم مثلا قطعنامه ی تهدیدکننده! کاری که خوشبختانه حداقل اینبار در مورد قطعنامه ی شورای حکام شکسته شد و توانستیم به جریان اطلاع رسانی شفاف (و نه لزوما آزاد) نگاهی بیندازیم. چرا از دانستن میترسیم؟ چرا میترسیم ملت بدانند؟ آیا منافعی کسی در این میان است؟ (نمیدونم این یکیرو ولی منافع آمریکا که در این است) چرا ... بسه بحث منحرف شد!
نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/7/4 و ساعت 5:22 عصر
نظرات دیگران()
گل امان دی 

نوشته شده توسط مصطفی در یکشنبه 84/6/27 و ساعت 1:43 عصر
نظرات دیگران()
کام نوی من! 

خیلی سخت بود خیلی ناراحت شدم فقط گریه نکردم. کامپیوتری که پنج سال و نیم برایم کار کرده بود! کامپیوتری که دهنمو سرویس کرده بود! کامپیوتری که باهاش با نت آشناتر شدم! باهاش بلاگ نوشتم! صبح تا صبح نت بودم! فوتوشاپ کارکردم بازی کردم و ...نصب کردمو پاک کردم نصب کردمو پاک کردم الان گوشه ی اتاقم افتاده از اون فقط سی دی رام فلاپی و مودمش مونده رو این کام! یادت بخیر کام من کام کوچیکم سبکم خوبم و نازم! آه‌ه‌ه<img src="http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/118.gif" border=0>


نوشته شده توسط مصطفی در پنج شنبه 84/6/17 و ساعت 11:53 عصر
نظرات دیگران()
شبی ... 

سلطان فلبم تو هستی دوارزه‌های دلم را شکستی با من پیوستی ترکت نکنم
اسم یه بلاگ اگه اشتباه نکنم لیلای بی‌مجنونه! ولی مگه لیلای بی‌مجنون میشه؟ یاد بلاگ منجنونم افتادم. شاید برم یه سری بهش بزنم دوباره راش بندازم یادش بخیر!کارم شده چن ساعتی گوش دادن این آهنگ باحال که البته از ساین پیشدانشگاهی برش داشتم خیلی قشنگه و همش 9 کیلوبایت یاد کسایی که با آکاردئون این آهنگو میزنن بخیر با اون صدای نخراشیده‌ی پسری که چن سال پیش میخوندش: یه دل میگه برم برم ...
دلم امشب خیلی گرفته واقعا احساس میکنم تنهام تنهای تنها نمیدونم شاید خدا رو نمیشناسم شایدن طبیعی باشه نمیدونم خدایا!یاد سالهای گذشته بخیر نشد عاشقی به عشقش برسه! شاید قاموس دنیا بر این است که کسی بر کسی دلنبندد البته زمانه‌ی عشق یطرفه با معشوقهای خیالی (معشوقهای که واقعا خیلی خوب نبودن) گذشته ولی زمانه‌ی دلداگی نگذشته ولی دلبرگرفتن چندان هم ساده نیست شاید دل را توان برگرفت ولی برگرفتن دل به آدم صدمه میزند. مگه ما از آهنیم؟ مگه چن باز میشه عاشق شد؟ داشتم داستان زندگی ولفگانگ گوته رو میخوندم مرتیکه تو 17 سالگی اولین عشق (تا پایان این بخش منظورم از عشق دلداگیه) شو تجربه نیکنه فکر کنم عشقهای بعدی بترتیب 19-21-25 سالگی بود و... چن سالی هم لین وسطا اسمی از عشق در خلاصه‌ی زندگینامش ندیدم در بخشی از زندگیش مردک یه زنی رو میاره خونش و بیعقد باهاش زندگی میکنه و ازش صاحب بچه میشه! فکر کنم 15 سال بعد دختررو عقد میکنه! دومای کوچک هم اینجوری حرومزاده بود جدا ...
نرم حاشیه زندگی اون مرتیکه‌ها به ما چه! اکنون از تو دورم بهر جا دورم دیگه! زندگی ما هم عجیبه فکر نکنم کسی مثل من آفریده‌شده‌باشه نمیدونم در حال حاضر از عجایب روزکاره که دل در گرو کسی ندارم ...
و باد پاییزی همه‌ی برگهای زرد و قرمز را شست و برد و تنها تخته سنگی ماند و ... .

نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/6/7 و ساعت 12:14 صبح
نظرات دیگران()
خدا 
امشب در سر شوری دارم
امشب در در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
خدایا تو عشقی بدونه تو من اصلا خوشحالی ندارم یعنی دوومی نداره خوشحالیم منو ترک نکن تو رو خدا! خدا منو ترک نکن های های!

نوشته شده توسط مصطفی در سه شنبه 84/6/1 و ساعت 11:15 عصر
نظرات دیگران()
انتظار 
انتظار اینکه کسی زنگ بزند با آدم کار داشته باشد.انتظار اینکه کسی به آدم پیامی بدهد.انتظار اینکه کسی که در میزند آدمو بخواد.انتظار اینکه یه نامه برا آدم بیاد.انتظار اینکه کسی دنبال آدم بگردد. کسی آدمو دوست داشته باشد. کسی منتظر آدم باشد. کسی با آدم کار داشته باشد. یه اتفاق مهم بیفتد. کسی برنامه‌ی خوبی برا آدم داشته باشد. انتظار و انتظار و انتظار. کاش.....هوووووووف.
 
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
       چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل شدیم
         پرده برانداختی کار به اتمام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق
         خرمن خاصان بسوخت، خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
         طاقت بودن نبود ننگ شد و نام رفت
گر بهمه عمر خویش با تو برآرم دمی
        حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
       راه بجای نبرد هر که به اقدام رفت
   همت سعدی به عشق میل نکردی، ولی
   می‌چو فروشدبکام،عقل به ناکام‌رفت
خدا بیامرزتت بابایی!

نوشته شده توسط مصطفی در چهارشنبه 84/5/26 و ساعت 1:41 عصر
نظرات دیگران()
وای چه کنم؟ 
خدایا بخشش تو نیاز من است و استقامت من کلید آن خدیا یعنی میتوانم بی باور داشتن توانایم بی آنکه استوارانه به جنگ مشکلات بروم بی آنکه لرزش دستانم و پاهای ترسان و قلب تیره‏ام و مغز هراسانم تردیدهای زهرآگین را به سوی من پرتاب کنند؟ آیا بی تصمیم من تو قدمی برای من برخواهی داشت؟ خدای من مرا دریاب ای امید بیماران و آْخر عاشقان!
خدایا تموم شد تموم! جونمی جون ممنون

نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/5/24 و ساعت 6:41 صبح
نظرات دیگران()
هییییییییی هیییییییی 

نمیدونم چی بنویسم اصلا مرددم دقیقا بدونم کجام تا بنویسم فقط میدونم نه نمیدونم. دیروز بود که تموم شد نمیدونم شاید تقصیر خودم بود که زیاده خواه بودم ولی نه بعد اینهمه کشو قوس اگر قرار بود حتما یه کم تمایل هم باید میبود ... نمیدونم شاید انتطاری که داشتم زیادی بود و من خودخواه بودم هیچی نشده! نمیدونم ولی از طرفی موقعیت خوبی بود که از دست رفت خیلی خوب حیف و حیف از طرف دیگه اینجوری نمیشد یه جورای زوری و بی پایه بود فردا هم از هم میپاشید البته عقلانیتش بیش از این بود که اصلا با این وضعیت موافقت کند ولی من هم اگر اون موافق زوری میشد باید عقلم میرسید که بدبختی است
مشکل این نیست مشکل حرکت است اینکه از جایی که بودم به جای جدید حرکت کنم قبلا هم اینکارو کردم ولی نمیدونم چرا اینبار پاهام سنگین شده بابا اون گفت *********** دیگه برا چی وایسادی؟ -شاید برای اینکه خیلی خوبه خیلی : ولی اگه قراری بود تا حالا یه چیزی میشد - نمیدونم نمیدونم میگی چی کار کنم خب سخته : مممممممم...نمیدونم امیدوارم با گذشت یکی دو روز هفته  فوقش ماه راحت شی!
کاش و ای کاش اینجوری نمیشد خیلی سخته خیلی! (صورتک ناراحت)

این فالم:
ترا که هر چه مرادست در جهان داری
       چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان دل از بنده و روان بستان
     که حکم بر سر آزاذگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
     میان مجمع خوبان کنی میان داری
بیاض روی ترا نیست نقش در خور از آنک
    سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش میکه سبک روحی و لطیف مدام
   علی الخصوص در آندم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
     مکن هر چه توانی که جای آن داری (؟؟؟؟؟)-
با اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
     بقصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
   که سهل باشد اگر یار مهربان داری
بوصل دوست گرت دست میدهد یکدم
 برو که که هر چه مرادست در جهان داری
  چو گل بدامن از این باغ می بری حافظ (؟)-
   چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
   


نوشته شده توسط مصطفی در جمعه 84/5/21 و ساعت 11:0 صبح
نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شازده کوچولو و توصیف زن
آخه دل من
بحثی در باره نقش مسجدها در برابر تکیه ها در محرم
محبت چیست؟
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا