به نام خداوند زیباییها! امروز (پنجشنبه) به جای فردا -که سالی دگر بر سالهای نبود پدر افزوده میشود- به گورستان بهشت زهرا مشرف شدم. در مینیبوس - که ببشتر برازنده اش مینیگاز است- به فکر فرو رفتم. من افتخار میکنم پسر پدرم هستم.
مسائل رو میشه از دید جزئی و کلان بررسی کرد مثلا آیا برادر هاشمی رفسنجانی خوب بود یا نه؟ میشه گفت فلان کار را کرد میشه گفت بهمان بلا رو آورد در نهایت هم هیچ نتیجه ای گرفته نمیشه! مگر بضرب تیشه! فلذا راه پیشنهادی ما دید از بالاس یعنی ما یک کشور انقلابی و پر مدعا داشتیم 18-19 سال از انقلاب و 8-9 سال از جنگ گذشت که 8 سال مال برادر رفسنجانی بود آیا ما به جایگاه خود رسیدیم؟ آلمان بعد جنگ جهانی یکم (1297) تا جنگ جهانی دوم(1318) در 21 سال ابر قدرت شد با مقایسه های اینچنینی میتوان به نتیجه رسید ولو بیضرب شدید! البته سخن ما این نیست.
پدرم وقتی مرد جمعیت زیای تو خاکسپاریش بی آنکه تبلیغ و جار و جنجال کنیم اومدند. تقریبا هر کسی که سرش به تنش میارزد از پدرم تعریف میکند بطور نمونه امروز یکنفر منو شناخت و حین گفتگو جمله ی گفت « البته اون که آمرزیدس» اگه یکنفر خوب باشه در بارش اینو میگن خوشا به حاله کسیکه پسرش پس از مرگش با افتخار بگوید« من پسر پدرمم» بدا به حال الکساندر دوما چون الکساندر دوم هرگز نمیتونه اینو بگه! خوشا با این نوع فخر فروختن بدا به ابراز سوءاستفاده از زنان!
نوشته شده توسط مصطفی در یکشنبه 85/7/2 و ساعت 10:0 عصر
نظرات دیگران()