سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های خشک از خیس 
باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
------------------------------
جهان و جهان و جهان! خیلی جالبه بارون میاد رعد و برق میزنه و ... اینا برای چیه؟ خدا گفته ...و {نشانه های ما} در خودتان آیا نمی اندیشید؟ ولی برخی مواقع نشانه های گنده تر موثرترن! صداهای آسمانی(جوی) یا زمینی خیلی موثرن مخصوصا اگه تو فضای طبیعی باشن حس خاصی به آدم میدن.
امروز غروب نمیدونستم ساعت چنده پشت رایانم نشسته بودم و مشغول بودم از لای کرکره آسمونو میدیدم تیره و تار شده بود حس قیامت بهم دست داد فکر کردم الان قیامت میشه (یا شده) هوا منقلب گرفته و تیره بود. یاد قیامت بخیر! (این جمله دعا بود)
 خیلی خوبه بارون! من بارونو دوست ندارم چون آدم زندونی میکنه! ولی امروز دیدم چقد بارون زیباست! بارون محله ی شما چطوره؟ دماغش چاقه؟ صداش صافه؟ ...
بیاید یاد بارونای قدیم بیفتیم بارونای دهه ی شصت (درستش شسته) بارونای که اگه تو کوچه بودیم بعد بارون بخت دیدن رنگین کمون رو داشتیم! وه که چه تمنایی داشت! بارون دهه شما چطورن؟ حاصلخیز و بارور کننده ان؟ به طراوت هوا می افزاین؟ یاد دهه ی ما بخیر!
بارون نمیدون شاید آب و هوای عاشقا باشه! یادش بخیر دیر زمانی عاشق بودم و عاشقانه میزیستم کوته زمانیس دوست دارم کسی را و عوامانه میزیم! عاشق که بودم کسی رو نمی خواستم! دوست که دارم تنها احساسم قویتر است! عاشق که بودم یک شکست داغون میکرد چند شکست شعر حافظ را (چه خوش آن قمار بازی که ببیاخت ...) باطل میکرد. اکنون ... هنوز تجربه نکردم.
امیدوارم با این بارون و آن شستشو پاکتر شده بشیم! احساس فضا پنجره گل همه زلالتر تنفس پاکیزه تر  و من عاشقتر شوند!
نوشته شده توسط مصطفی در سه شنبه 84/8/17 و ساعت 8:53 عصر
نظرات دیگران()
توبه ( ) اروپا و فلسفه ی من! 

به نام تو
من جز تو کسی را ندارم اگر تو نبخشی مرا شیطان ببخشد؟
خدایا ممکن است از بدو تولدم هم پاکتر شوم؟
آخرش چی میشه؟ کمک! کریم کمک!
-------------------------------
اروپا و فلسفه ی من
اروپا مدار فکرش بر من میچرخد.
ببینید یه وقتی آدم میاد یه روشی که بودرو عوض میکنه. مثلا میگه نباید کسی رو تنبیه زیاد کرد و از حدی بالاترش رو درست نمیدونه اوضاع اولش خوب پیش میره اما - اگر این کار واقعا درست نباشد- پس از مدتی اتفاقاتی رخ میدهد که او را مجبور میکنه اتفاقا تنبیات بیش از حدی رو در نظر بگیره! تنبیهات که از حد اولیه آن (پیش از تصمیم به کاهش) هم بیشتر است!!!!!! در واقع کمروی معمولا به زیاده روی منجر میشود. 
این مسیر حرکت نظری اروپا ناشی از فلسفه ی من است که در دو بعد فقط من میفهمم (یعنی اندیشه ی من ملاک است و کاملتر) و اینکه منافع من لذت من احساس من (در مثال ما آن بخش که تنبیه رو در  کم کرد یا زیاد کرد) مهم است! هر وقت من فهمیدم هر وقت به من سخت گذشت و ....حضور  دارد...
شاید ادامه داشت!


نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/8/16 و ساعت 1:3 صبح
نظرات دیگران()
عید 

عید فطر شد. آره دیر میگم دیروز (5شنبه) عید بود... بهرحال تبریک! مدتی بود خیلی حالم خوش بود ولی در این لحظه (شاید به خاطر غروب آدینه باشد ان شاء الله این باشد) کمی بی حس و حالم حتی به درسامم نرسیدم. یعنی حسش نبود. راستی دعام کنید.
              *******
گویند (نقل به مضمون):
روزی تاصرالدین شاه بعد شکار از بقیه جدا می افتد در این حین که ظاهراً باران هم می آمده و شب بوده است یک کلبه ی میبیند و سمت آن میرود و در مسزند کسی میگوید: کیست؟ شاه میگوید: خاقان بن خاقان بن خاقان السلطان ناصرالدین شاه قاجار میخواهند شب اینجا بمانند. صدا جواب میدهد: ما اینجا برای یکنفر فقط جا داریم و برای اینهمه آدم جا نداریم!
خدا مارا هدایت کند!
**************
راستی فکر کردم گناه خیلی بزرگیه بیخیال خدا شدن! ما خدا رو داریم ولی خدا ...

 


نوشته شده توسط مصطفی در جمعه 84/8/13 و ساعت 4:30 عصر
نظرات دیگران()
تشریح یک دعوا یا یک شب خیابان شهباز یا حق توحش! 

 

توجه: برخی از واژگان این متن ممکن مناسب نباشد پس لطفا هر کسی نخواند.
آدینه 6/8/84ساعت 8 و حدوداً 40 دقیقه:
از یکی از نقاط جنوب غرب-مرکز تهران سوار اوتوبوس بودم اوتوبوس در خیابان شهباز بود که یک مسافر سن و سال گذشته که ظاهراً سالیانی همکار (همشغل) راننده بود بدلیلی تقاضای خارج ایستگاه کرد راننده که ظاهراً پارسال یک تاوان 2 تومنی داده بود نپذیرفت و این مسئله را عنوان کرد اگه اتفاقی برات بیفته من گیرم و پارسال 2 تومن توون دادم اگه پات پیچ بخوره و ... مسافر-که از این به بعد با نام پیرمرد هرچند 50 و خورده ای ظاهرا بیش نداشت میشناسیمش- توجهی به حرف راننده نکرد بگو مگو ادامه داشت پیرمرد گفت خوبه حالا ماشین برا خودت نیست که از اینجا به بعد حرف اداری شد (جملاتی مانند  اینکه تو به جایی وصلی و ...) در این گیرو دار که خیلی هم حواس من به آنها نبود و اوتوبوس تقریبا به ایستگاه رسیده بود پیرمرد مطلبی که درست نشنیدم راجع به مردی راننده گفت راننده هم گفت اگه خانما نبودم کیرمو نشونت میدادم. اینو که گفت و اتوبوس هم به ایستگاه رسید پیرمرد یقه ی مرد (همان راننده) را گرفت و حرف نامربوطی راجع به خود مرد زد مرد از حرف پیرمرد گذشت  ولی پیرمرد ول کن نبود مرد را به پایین اوتوبوس کشید من ابتدا برای جدا کردن نرفتم ولی وقتی دیدم تلاشها برای جداکردن آنان بی نتیجه و حتی جانبدارانه (یکی از مسافران که ابتدا فکر میکردم همراه پیرمرد است و بعداً یادم افتاد نه با مداخله ی با چاشنی گرفتن مرد نه جداکردن مناسب انجام میداد) است و احساس وظیفه کم کم رفتم پایین و سعی در جدا کردن داشتم پیرمرد یقه رو سفت در حد پاره شدن چسبیده بود و تقاضای حضور پلیس (؟ آخرشم نفهمیدم چرا) را داشت! من سعی در آرام کردن داشتم (راستش از یک سو هم عجله داشتم تا برسم خانه) با جملاتی مانند ماه رمضونه و ... گرفتن دست پیرمرد البته نه خیلی محکم تا نکند با من هم گلاویز شود. سرانجام برای لحظه ای پیرمرد قبول کرد یقه (درستش یخه است) را ول کند کمی بعد مرد سوار اتوبوس شد که پیرمرد حمله کرد زد و خوردی در قسمت راننده ی اتوبوس شد البته جداسازی چندانی نشد. خلاصه دوباره آمدند پایین تا پلیس بیاد (یک نفر با موبایل زنگ زد همان اوایل دعوا ولی ظاهراً نتوانسته بود به 110 زنگ بزند و تا من بودم دیگر نفهمیدم کسی زنگ بزند) یقه در دست پیرمرد همراه بگو و مگوی که تقریباً همیشه بود در این حین حتی پیرمرد به مرد گفت ننت زن مدیرعامله (=مدیرعامل شرکت واحد) راننده هم جوابی داد. این دو دست یکی به یقه و دیگری دست برروی دست آن دو ایستاده بودند کنار محل عبور ماشینها (نزدیک سمت چپ ماشین) من ترسیدم یکی دیگریرا هل بدهد و اتفاقی بد بیفتد خواستم از هر دو تا کنارتر بیایند (با ذکر دلیل) که خوشبختانه اجرا شد .در این گیر و دار بدلیل آنکه پیرمرد یقه ی مرد را گرفته بود و شاید هم کم تلاشی ما موفقیتی در جداسازی صورت نگرفت تا اینکه پیرمرد راضی شد رضایت بدهد اما مرد که سوار اتوبوسش بود و تا قبل از این تقریبا به هر ساز پسرمرد رقصیده بود وحتی صفات زشت ابرازی از سوی پیرمرد را هم در صحنه ای برای پایان یافتن بحث پذیرفت ولی پیرمرد رضا نداد هرگز گفت نه حالا ه به اینجا رسید باید وایسی پلیس بیاد و تاوان پیرهن پاره شده اش را میخواست... در این حین اتوبوس خط دیگری آمد و من در تصمیم عاقلانه ا توجه به احتمال تمام شدن اتوبوسها محل را ترک کردم.
نکات:
اتوبوس های این خیابان شهباز از جاهایی مثل شوش که من 3-4 دفعه بیشتر سوار  نشدم معمولاً از این حوادث داره خدا کنه برا من پیش نیاد اگه کسی برخی از این توهینها رو به من بکنه با توجه به اینکه اصولا آدم قاطیی هستم شاید خدای نکرده..ایشالا که پیش نیاد
بنظر من پیرمرد از چیز دیگری نارحت یا اعصاب خورد بود.
به کسی  بر نخوره ولی بنظر من رانندگان این خطوط - چون من چن بار دیدم- باید حق توحشم بگیرن!
در این مسائل آدم نباید دنبال اثبات حق کسی باشد باید به فکر نشاندن دعوا بود همین! متاسفانه مسافر مزبور (منظورم دومین مسافر است) به این اندیشه چندان وقعی ننهاد کاش بهش گوشزد میکردم.
حالا به عملکرد من چه نمره ای میدهید؟ لطفا از صفر تا بیست نمره بدهید!


نوشته شده توسط مصطفی در شنبه 84/8/7 و ساعت 3:1 صبح
نظرات دیگران()
یکی بود 

خب امشب تصمیم گرفتم جای رفتن مسجد اینکارو بکنم هر چند وقت کم گذاشتم یعنی خیلی وقتگیر بود! الن میخوام یه سر چن دقیقه ای برم مسجد و بیام که صبح کلاس دارم.




نوشته شده توسط مصطفی در شنبه 84/7/30 و ساعت 10:53 عصر
نظرات دیگران()
2 مطلب 

در مملکت ما اعتراض کردن مقوله‌ی جالبی است. کارگرها چون بیشتر اعتراض میکنند حق و حقوق بهتری نسبت به کارمندان دارند یا .... در این میان بتازگی داروسازان که ظاهراً تعدادشان از کل داروخانه‌های کشور بیشتر است به اینکه هرکسی بتواند داروخانه باز کند  و نسبت به حضور افراد غیر متخصص در این حرفه اعتراض کرده‌اند. در این میان بد نیست ما شیمیدانان هم اعتراض کنیم و بگیم تمام مراکز فروش مواد شیمیایی باید زیر نظر یک شیمیدان باشد  که البته این مورد جای صحبت دارد زیرا داروخانه دار دارو که نمیسازد یا نگهداری دارو فرایند پیچیده‌ای اصلا ندارد یا خواندن دست خط دکتر آنهمه تحصیلات نمیخواهد ولی نگهداری مواد شیمیایی بسیار حساس است و امکان اتفاقات ناگوار در این حرفه زیاد است.
----------------------
ما و غرب واقعیت چیست؟  واقعیت اینست شاید حرفهای ما و اعتقادات ما از درست باشد شاید غرب اعتقادات بسیار منحطی داشته‌باشد ولی، واقعیت اینست که عمل ما از بسیار بد بوده‌است! زشت است ما بیشاز آنچه هستیم حرف میزنیم نمونه‌اش من برای خودم کلی نظریه پردازم ولی چه فایده هیچ در رفتار و کردار و عمل هیچی گهی نیستم. پس بیندیشیم به این! (این توضیح حدیثی که آخر مطلب قبلی آورده بودم)

عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
                           قران زبر بخوانی در چهارده روایت
--------------------

راستی چون شاید فردا ننویسم اینو الان میزارم.


نوشته شده توسط مصطفی در چهارشنبه 84/7/27 و ساعت 10:57 صبح
نظرات دیگران()
کشکولی-ویرایش 3 

در آغاز از خانم خودم (اینجوری مینویسم اسمشو تا مجبور شه بیاد اسمشو بهم بگه (دی:) یکی از 4 تا خواهر نتیمه) برای ایمکه محبوره اینهمه مزلبو بخونه تشکر میکمنم و از شما!
------------------------------------------
اول اونی که تبلیغشو کرده بودم! رو یه دیوار خوندم (اتفاقات علمی بود) یه ریاضیدان خدود صد سال قبل ثابت کرده هر مجموعه ی بقدر کافی قوی دارای بینهایت گزاره ی غیرقابل اثبات یا رد میباشد. فکر کردم بقدر کافی قوی خب چی مثلا؟ دیدم  (من رشتم ریاضی نیست و منتظر بودم یکی از بچه های ریاضی رو ببینم تا تایید کند که هنوزم ندیدم) خدا اینجوریه!
---------------------------------
               اندوه شیرین
صدای تیشه آمد
              گفت شیرین
                           (کنار ماهتابی‌ها به مهتاب)
-صدای تیشه آمد
ماه تابید
صدای تیشه‌ی فرهاد آمد
               گفت  شیرین
                              (کنار لاله‌ها با لاله‌ی لال)
-صدای ناله آمد
لاله نالید
صدا از تیشه‌ی فرهاد افتاد
صدای گریه‌ی شیرین:
            میان باغ تنهایی
                          هزاران لاله از باران
                                          فرو میریخت
                                               م.آزاد
میان یه انتخاب قرار گرفتم...(بازگشت به چن روز قبل) باید تغییر  کنی ...راست بود نمیشد عاشقانه و دلانه زندگی کرد چون شرایط فرق میکرد شتر سواری دولا دولا نمیشه. هر انتخابی تبعات خودش رو داره ...و چقدر تغییر کردن برای من سخت بود کسی عادت داشت فقط خودش رو ببیند و عظمت را در نگاهش نه در چیزی که به آن مینگرد داشته باشد کسی که تقریبا همه چیز فقط در دیدگاه خودش مهم بودن یا نبودنش اهمیت داشت....ولی اینگونه نشد بیشتر فکر کردم دیدم اگر نوع انتخابم عوض شده و باید برای آن تغییر کنم اهمیت انتخابم هم تغییر کرده نه من خودم را عوض نمیکنم!
یه رند عافیت سوز که از زندگیش به این دلیل راضیه!
(چقدر از اینکه برا دلم بنویسم لذت میبرم حتی اگر خواننده‌ی چندانی هم نداشته باشم)

--------------------------------
اینکه به دیگرون سر میزینیم مطلب بعدیمه! من خودم شده به کسی سر زدم فقط برای لینکه ببینم حالش چطوره و ... نمیدونید یه بار وقتی به دوستی از فراز سالها زنگ زدم چقدر شوکه شد!چرا اساس برخوردهامون نیاز میزاریم؟ آنهم نیازهای غیر از نیاز به با هم بودن یا برخورد کردن؟ مثلا تو یاهو فقط به کسی سلام میکنیم که باهخاش کار داریم؟
------------------------------
مرگ: دیروز بهش فکر کردم مدتی بود بهش فکر نکردخ بودم. من از خود مرگ نمیترسم ولی از بعد از مرگ چرا. من تو دنیا چیزی ندارم که نخوام ازش جدا شم. البته یه توصیه گول نخوربد زودم غره نشید اگه صاف و ساده و بی تعلقید باید حواستون باشه آلوده بشید دیگه اینجوری نیستیدا! بترسید
-----------------------------

حکمت 145عبادتهاى بى حاصل (اخلاقى،معنوی،عبادى)

وَ قَالَ [علیه السلام] کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ .

درود خدا بر او ، فرمود : بسا روزه دارى که بهره اى جز گرسنگى و تشنگى از روزه دارى خود ندارد ، و بسا شب زنده دارى که از شب زنده دارى چیزى جز رنج و بى خوابى به دست نیاورد ! خوشا خواب زیرکان، و افطارشان!


نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/7/18 و ساعت 12:44 عصر
نظرات دیگران()
رمضون نه ماه مهمونی! خدایا در رو گشودی ولی مام کاش بیایم تو! 

خب ماه رمضون شد! ای جونم ولی.........

من خودم آماده نکردم 2 ماه پیشواز داره ماه رمضون ولی من هیچ کاری نکردم تو این دو ماه هیچی! امسال اصلا ... بگذریم.

ماه رمضون خیلی ماه خوبیه من خیلی دوستش دارم اصلا یه حال دیگه ای داره به برکتی داره که نگو خدایا دوست دارم.

راستی یه چیزی خوندم که بعدا میام همینجا مینویسمش! تبلیغه آقا حتما یه سر بعدا بیاید!


نوشته شده توسط مصطفی در چهارشنبه 84/7/13 و ساعت 1:36 عصر
نظرات دیگران()
جنگ بود! 
هفته ی دفاع مقدسه! یه چیزای میخواستم بنویسم و همین بخش حرفامو آخر سر نوشتم و تصحیح کردم خلاصه اول به جنگ فکر کحردم و بعد اینو نوشتم:
خب من از جنگ بمباراناشو یادمه و کمک به جبهه ها و جبهه رفتنها! میبینم  که جنگ: یه عده بسیجی که از جان گذشته با 4 تا کلاش و حداکثر آرپی جی اونم معمولا با تعداد گلوله ی کم در برابر یک ارتش تانک سوار  و توپخانه به دست بی هوش و شوت! تنها جنبه ی جنگ که شاید درست نمایش داده شده سوء استفاده ی یک عده این وسط است و ملتی ارزشی و ویرانسازی کشور ما در این جنگ و جنبه ای که از جنبه های دیگر مخفیتر مانده حرکاتی مثل حملات موشکی از موضع دفاع ما و  مشابه آنهاست. در این سخن نویسه قصد بررسی کامل جنگ و حتی بررسی نکاتی که گفتم را ندارم. ولی چند پرسش: چرا تاریخ جنگ را کامل بازگو نمیکنیم؟ در 5 سال آخر جنگ چه گلی زدیم؟(خوبه این بخش را من به عنوان یک تهرانی یادمه ما زندگیمونو میکردیم در بمبارانها به پشت بامها هجوم میبردیم تا ببینیم. انگاری جنگ یک موضوع عادیست  مثلا دارن به جا سد میسازن) چرا مشابه برخی مقالات قدیمی (مثل مقاله ی که در روزنامه ی اطلاعات قدیم خواندم و به کمکهای مالی کشورهای دیگر به عراق میپرداخت مقاله ی که از جزئیات آن چیزی نمیگم تا خودتان پیدایش کنید و به این کمکها پی ببرید )دیگر چاپ نشدند؟ و چرا فرهنگ جنگ از میان رفت؟ چرا بسیج اینقدر منفور شد؟ و چرا ما عادت نداریم در رسانه های خود اطلاع رسانی شفاف بکنیم مثلا اصل یک قطعنامه پروتکل و یا یک اتفاق را بنویسیم؟ فقط مینویسیم مثلا قطعنامه ی تهدیدکننده! کاری که خوشبختانه حداقل اینبار در مورد قطعنامه ی شورای حکام شکسته شد و توانستیم به جریان اطلاع رسانی شفاف (و نه لزوما آزاد) نگاهی بیندازیم. چرا از دانستن میترسیم؟ چرا میترسیم ملت بدانند؟ آیا منافعی کسی در این میان است؟ (نمیدونم این یکیرو ولی منافع آمریکا که در این است) چرا ... بسه بحث منحرف شد!
نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/7/4 و ساعت 5:22 عصر
نظرات دیگران()
گل امان دی 

نوشته شده توسط مصطفی در یکشنبه 84/6/27 و ساعت 1:43 عصر
نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شازده کوچولو و توصیف زن
آخه دل من
بحثی در باره نقش مسجدها در برابر تکیه ها در محرم
محبت چیست؟
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا