جامعه های انسانی کنونی 2 دید دارند. یکی دید ظاهری که اگر پرسیده شوند خواهند گفت و دید جاری ( رمینه) در زندگی انها سریان دارد و ایم جای است که تعیین کننده است.
برای روشن شدن بحث به تاثیرات زبانی میپردازم. زبانی که ما سخن میگوییم چیست؟ پارسی. این زبان ظاهری است و البته جاری . دقت کرده اید گاهی واژگان بیگانه - چه تازی چه فرنگی- واژگان یا قاعده ی دستوری ای برخلاف مسیر استفاده و مسیری ظاهری کاربرد واژگان معمول میشود؟ این تاثیر همان زمینه است. صورت مسئله؟ در جهان امروز یکی از مسائل مهم افکار عمومیست و حتی شاید دولتها هم دارای افکار عمومی باشند. هژمونی آمریکا (جان اف کندی و کاربرد) ارکانی از جمله این دارد حتی ظاهراً در دولتها. با این مقدمه صورت مسئله مطرح میگردد. بررسی اینکه پس زمینه های موجود چگونه اند و آیا ما در ترسیم آنها چگونه عمل میکنیم و در نهایت برای بهبود چه باید کرد. نگاهی به نوشته های روزنامه ها بیندازید در دو منظر اول ایرانیگرای دوم اسلام-دولت-سیاست. در منظر اول سینه دارم شرحه شرحه از فراق از آن صرفنظر میکنم. اما در منظر دوم. حداقل در برخی مطالب دیده میشود ضمن محکومبت آمریکا درنهایت بطور ضمنی یا به عنوان نتیجه ضد ما -خواه آمریکا خواه ...- القا یا نتیجه میشود عنصر وحشت از آرمکا پیشرفته تر و قویتر بودن آنان درستتر بودن ادعاهای آنان موفقتر بودن در رسیدن به اهدافشان و ... دیده میشود چیزی که بعد از خواندن یک مقاله ی غربی در اینترنت به انسان دست نمیدهد (یعنی احساس اینکه غربیها نادرست کارند یا ایرانیان بر حقند و باید به حقشان برسند جاری نمیشود) . اکنون پس رمینه ها معرفی شد و شیوه ی ترسیم در جامعه تا حدی بررسی شد به راههای بهبود آن اندیشید و اما قبل از آن بدانید هیچگاه دشمنی کامل متحد و هماهنگ نخواهید داشت و بقول قران « ان کید الشیطان کان ضعیفا» (نساء 76). برای اجرای صحیح باید روش اجرایی خود پس زمینه ی فکری شود. باید در نوشته های خود اساس توجه را به پس زمینه ی القایی نوشته و گفته ی خود قرار دهیم فرضاً جمله ی زیر بررسی میکنیم. «ایران در رفع نگرانیهای جهانی موق تر خواهد شد» ظاهراً جمله ی مثبتی است، ولی این جمله در پس خود چیزی دیگری را دارد و آن اینکه نگرانیها مربوط به همه ی جهانند ایران در برابر جهان است جهان همان را میگوید که آمریکا و فرنگ میگویند. حال این جمله را ببنید. «ایران در کاهش تصویرسازی های غرب موفقتر خواهد شد» جمله بار پس زمینه ای جمله ی قبل را ندارد ولی بار القاییش در جهت ما تصنعی جلوه میکند. در واقع ما چون در موضع پایین هستیم نمتوانیم بسادگی تاثیر جاری-پس زمینه ای بگذاریم. در این جمله خواننده به جدال با مطلب هم حتی ممکن است در بیاید خصوصا اگر در چند جا جمله ی اول و در چندین جا جمله ی دوم بیاید تصنع نمود میکند. حال این جمله «تصویر ایران در جهان روشنتر خواهد شد» یا «...از این هم روشنتر...» در پس زمینه روشن بودن تصویر ایران را در جهان دارد که میخواهد روشنتر شود و نکته ی دیگر خود واژه ی جهان است که ما را در کنار به جای در برابر جهان میگذارد. البته جمله ی دوم در سطح انتشار جهانی - که متاسفانه زبان پارسی در جایگاه مناسبی نیست- چندان هم بد نیست و جمله ی سوم چندان برای انتشار چهانی مناسب نیست به دلیل ماهیت شعاری. جای دیگر که مهم است متن مقالاتی است که خود نویسندگان دشمن را در صفاتی بطور پس زمینه- همان مشکل ما خود ما در این پس زمینه بزرگ شدیم این یعنی جاری- برتر بهتر و ... میدانند هرچند در کلام قبول نداشته باشند. مشخصاً راه اصلی اینست که پس زمینه ای برای اصلاح در همه - که بعید است در بیشتران جامعه- ایجاد شود. یکی از عواملی که میتواند محرک آن باشد عوامل افزاینده ی غرور ملیند مثل مشخص شدن برتری نظامی. از پیشنهادهای دیگر از جملاتی مثل «ایرانیان در زمینه ی بهمان حتی از اروپاییان هم پیشی گرفتند» جز در موارد که سنتی مال آنانست - که قطعا شامل علم و فن آوری نمیشود- جلوگیری شود و به جملات کوتاهی چون «برتری در برابر اروپایان» یا «برتری در برابر رقبا در ...» -اروپا چندان هم مهم نیست نکته ی جمله ی دوم است- بسنده شود. فراموش نشود جز با اطلاع رسانی کم سانسور -بیسانسور واقعی کجا داریم؟- و گفتن آنچه اتفاق افتاد نه آن بخشیش که ما میخواهیم فقط در دنیایی که رسانه های ما کمتر و کم توانتر است پیروزی به دست نمی آید. مطلب دیگر ترجمه است چون آنان بیشتر تولید میکنند -یا به نوشتنی بیشتر مطلب خبری و ... تهیه میکنند- در ترجمه های خود خواه نا خواه اثر میگذارند -همانطور که ما در آنان این اثر میگذاریم- در برابر اینان 1- مطلب بیشتر ساخت 2-ترجمه به نوعی باشد که فرضا این تصور که همه جهان روبروی ماست ایجاد نشود مثلا نوشته های دیدگاه مختلف والبته بیزمینه( نه آنهای که از یک دیدگاه انتقاد میکنند این یعنی آن یکی دیگاه غالب است) نوشته شود. دو نکته در پایان هرگاه دلیل کم میشود دلایل عملگرایانه و گاهی سفسطه ی مفید میشوند فرض کنید ایران و آمریکا سر مسائله ی اتمی وارد جنگ شوند و جنگ به سود ما (دقت کنید گفته شد ما نه ایران این حس همذات پنداری در ما ایجاد میکند حتی اگر خوانده ی صرب اسلواک یا اهل جیبوتی باشد) ادامه پیدا کند آرمیکا میتواند با بمب اتم به ما حمله کند بعد بگویید لازم بود و این لزوم برگفته از لزوم منفعتی آمریکا است نه منفعت جهانی و این تفکر من جهانم است بر عکس تفکر ما در جهان نیستیم ما. و بررسی یکی از اثرات حدی (غاتی یا بحرانی) این مطلب . فرض کنید ایران با آمریکا شروع بجنگ کند بدترین شرایط بیتفاوت شدن مردم یا به گفتاری بیمیهن پرستی است. مهم نبودن نتیجه ی جنگ خائن شناخته نشدن همکاران آمریکاییها در جنگ و مردن فرهنگ کشورپرستی از نتایج تاثیراتیست که در ظاهر نیستند بدلیل حضور در عمق افراد به ناگهان ما را به زانو در می آورند. خدایا از ما حرکت از تو برکت! عید شما هم مبارک! هم نوروز هم غدیر نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/12/29 و ساعت 1:8 صبح
نظرات دیگران()
چند روز پیش مهمان چندتا از بچه ها بودیم خوابگاه. بچه های دوره لیسانس بودن حدود 10 نفری بودیم ...اتفاقات و صحبتی پیش اومد که مرا به فکر انداخت از قبل ایراداتی به شیعه بودنمون میگرفتم و اشکالاتی در شیوه اسلاممون میدیم که میدونم کسی علاقه ای -حداقل اینجا- به خوندن اونها نداره. ولی در کل راهمون رو درستتر میدونستم. اما اون روز شرایطی پیش اومد که ژرف رفتم تو فکر در اینکه اصلا پیامبر پیامبر که میکنیم مگه خودمون روش تحقسق کردم؟ مگه رو درستی احادیث تحقیق کردیم و .... البته تحقیق دیگران برای من کافی نبود. مردد بودم تا ایکه یاد یک دلیل قاطع افتادم بسیار قاطع که در راستی اسلام تردیدی باقی نمیگذاشت. دلیلی روشن. آفتاب آمد دلیل آفتاب دلیلی که انسان را از پیچیدگیهای تاریخ رها میسازد اینکه کی راست گفته کی دروغ و ... .
و اما آن دلیل: دیوان حافظ را دیده اید؟ چن تا غزل داره؟ عجیب نیست کتابی با قدمتی نهایتا 650 ساله اینهمه تفاوت توش هست ولی کلمه ای از قران در طی 1300-1400 سال در دو قران متفوت نیست! حتی انجیلهای فراوانی داریم هرکدام به یک شکل ولی قران همه دقیقا یکجور است! آنهم کتابی که فردی عامی آورده بقیه نوشتن آنهم با دست نه با ماشی تحریر! من پیمبر را ندیدم شق القمر، شتر از کوه بیرون آوردن پیمبر و حضرت علی (درود بر همه اشان باد) و ... ولیمعجزه ای در دستم هست که مرا مطمدئن میسازد. و سلام بر پیروان مهدی! نوشته شده توسط مصطفی در جمعه 84/12/26 و ساعت 11:45 صبح
نظرات دیگران() زندگی با عشق... -------------------- نوشته شده توسط مصطفی در پنج شنبه 84/12/11 و ساعت 11:32 عصر
نظرات دیگران() برنامه و اهداف محرم امسال هیات جوانان خیابان:
نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/11/10 و ساعت 4:0 صبح
نظرات دیگران()
خانوادم مذهبی و انقلابی بود. یک خانواده ی منعطف.آدم ساده ای بودم وخیلی ساده با اینکه بچه تهرون بودم ولی ذاتا ساده بودم.راه های زیادی رو رفتم زیاد فکر کردم یادم تو بچگی به واژگان در ذهنم نگاه میکردم. من من من یعنی چی؟ .... زمانه گذشت مدتی سرگشته بودم بی آنکه بدانم نمیدونستم نمیدونم که بابا دارم زندگی میکنم. البته نوجوانی بیش نبودم. کمی بعد وقتی به نزدیک 20 رسیدمدر مورد برخی از مسائل ظاهراً حل نشده استدلال پیدا کردم از اطرفیان (وسعت این اطراف دایره شناخته ها را در بر میگیرد)برخی چیزها (تنها برخی چیزها) را بیشتر میدونستم. آدم آرمانگرایی بودم ولی زود متوجه شدم البته آرمانگرایی رو میشناسم مثلا جامعه ی آرمانی جامعه ی بی دزدی نیست جامعه ی بی خلاف نیست بلکه جامعه ی است که بسوی مثبت حرکت داشته ئباشد و توانایی مقابله با فساد را داشته باشد به بیانی دیگر مکانیزمهایش درست عمل کند همین. البته همین هم برای ما و توسط مهندسی ما غیر ممکن است. معتقد به حرکاغت اجتماعی شدم از سیاست به معنای عرف بیزار بودم البته به ظواهر سیاست که به جامعه هم مربوط میشود کار داشتم.سنینم از 20 گذشته بود چند همکلام داشتم که با هم بحث فلسفی میکردیم. می فروپاشیدم میساختم و می ساختم میفروپاشیدم و میساختم اتفاقی برایم افتاد با عشق خدا آشنا شدم. در این زمایه جورای شاید به سریان عشق معتقد بودم جان داشتن اشیائ را باور داشتم دیگر آن آدمی که فکرش فقط نوشته های مذهب بود نبودم شاید به اصطلاح انسانها عارف بودم. با خدا خیلی حرف میزدم ذکر و فکرم خدا بود ولی به قدم میفهمیدم. میدونستم فلسفه دنبال آرامشه آرامش. دنبال این بودم یادم نی یاد در عمرم دیوونه ی مال دنیا بوده باشم. میخواستم مال دنیارو ولی در حد نیاز خحونه ماشین و کاسبی ولی در همین حد نه اینکه بخوام یه پاساژ داشته باشم نه یه پاساژ آیا سبب میشود یتونم بیشتر خوش بگذرونم؟ بله آرماش هدف شده بودم 1 بار آرامش اصیل را برای مدت کوتاهی تجربه کردم تجربه ای فراموش شده.مدتی بود دیگر به امر تخریب و ساخت اندیشه چندان مشغول نبودم متعقد به عمل نه فکر زیاد بودم. تجربه ای داشتم و اینکه هر چی که احساس خوشی به من میدهد را زیاد استفاده کنم هیچ کدام مثمر ثمر نبود البته از سر نشناختن خدا (همیشه خداپرست بودم منظورم از این عدم شناخت عدم شناخت واقعیست) گاهی چندبار آزمایش میکردم خدا رو بهمین خاطر که تموم نشدنی بود میخواستم مراتب من منی را گذارنده بودم (اشاره به هو) هدف در زندگی خوشی بود هرآنچه خوش است خوش است فرقی بین یه دهاتی خوشبخت و شهری خوشبخت نبود و البته خوشی نباید بعدش ناخوشی باشد خوشی واقعی خدا بود نظریه ای داشتم در باب رحمت خدا که نمیتونم بگم به بازی خدا معتقدم بودم.... نمیدونم چی شد به این فکر افتادم من تو این دنیا باید به چی برسم یا چی بشم؟ آیا باید حقیقت را کشف کرد؟ آیا باید...؟ نه هیچ کدام هدف اصلی نبود یه جورای ناقص بود مثلا حقیقت را کشف کرد که چی بشه؟ حقیقت میخواد به ما راه نشون بده؟ پس به چه در میخوره اونکه دیگه آخش نیست تازه اولش میشه!!!! مشکل فلسفی عمیقی بود باید به کجا میرفتم؟ حتی بدم نمیومد از استادان فلسفه ی دانشگامون کمک بگیرم .... تا اینکه فهمیدم نی غلطم به کجا شتابان؟ چرا باید چیزی شوم؟ هم انسانی دنیا خواه هم از نیا گریزان به جهان معنا میدهند دنیا اصلا ارزش اینهارو نداره فقط باید خوب بود نه باید عارف شد نه عاشق نه فیلسوف نه باید فهمید نه باید شناخت فقط باید بنده ی خدا بود همین هیچ چیزی ارزش ندارد. جهنم بهشت زمین زمان هیچ کدام فقط بندگی خدا! حرکت متوقف! فقط باید عاشق بود ولی نه عاشق!
یکی نبود نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/11/3 و ساعت 11:42 عصر
نظرات دیگران() با یاد برادر احمد کاظمی نوشته شده توسط مصطفی در شنبه 84/10/24 و ساعت 10:27 صبح
نظرات دیگران()
به تازگی فیلمی از شبکه 1 با عنوان جی اف کی (جان کندی رییس جمهور شاید شهید آمریکا البته چون خارج از ایران بوده شهید چیه لابد جنایتکاره) پخش شد که در این فیلم ببینده به سوی این اندیشه که مافیای مخفی دولت آمریکا کندی را ترور کرده است سوق داده میشد و .....
قدرت لزوما به زور بازو نیست و احساس بسیار از خود قوت بازو مهمتر است. برای نمونه باج سبیلگیران اگر هم با کسی برخورد فیزیکی میکنند میتواند برای این باشد که دیگران حساب کارشان را بکنند اصولا بهمین خاطر یک فرد ضعیف هم میتواند جلوی اینها بایستد چون خطر برای اینها یک مقاومت تسلیم نشونده است. این کار ابهت شکن است. پخش این فیلم آیا کسی را در آمریکا به دادگاه کشاند؟ آیا جناب شاو محاکمه شد؟ یا مقامات احیانا بالاتر؟ آیا ریشه خشکیده شد؟ این قبیل اقدامات در اصل برای ایجاد بت آمریکاست و بتی که سیاست آمریکا را در دست دارد حتی اگر واقعا هم چیزی نباشد باید برایش وجهه سازی کرد تا همه ازش بترسند. اصولا هیچ سازمانی (سازمانهای کنونی) همیشه در اوج و بهترین نیستو هیچکس برای ابد نمیتواند قدرت برتر بماند. آمریکا قویست بله چون خیلی بزرگ است ولی نه اینقدر بلکه تبلیغات که هرکی با آمریکا باشد برندست (مثل نوشته های اطلاعات هفتگی) سبب ایجاد این باور میگردد حتی اگر در آن تبلیغ آمریکا هم کوبیده شود. در بهترین حالت نتیجه اش این است: آمریکا همیشه بد است ولی نابود نشدنی و همیشه برنده! بد نیست به صحنه ای از فیلم اشاره کنم ...امروز 7 تفنگدار دیگر آمریکای کشته شدند. همچنین [اگر اشتباه نکنم] شصت و ... نیروی دشمن نیز کشته شدند. این صحنه کاملا نمایش هژمونی بود یعنی وضعیتی که ما (آمریکاییان)آز آن بیزاریم و برای ما بد است هم تازه این همه حاکی از قدرت ماست. عبارت من نصف عمرم را در ارتش خدمت کردم (دادستان نیواورلئان) همه اشاره به همبستگی ملی آمریکا دارد و حداقل الغای آن به خارج از مرزهای آمریکا. امیدوارم با نگاه بازتری اینگونه فیلمها را ببینید نوشته شده توسط مصطفی در دوشنبه 84/10/12 و ساعت 5:0 صبح
نظرات دیگران() کوتاه سخن بر آنم که در این یادداشت اشعاری از عراقی بنویسم که بتدریج افزوده میشود ان شا الله. آوازه ی حسنت از جهان میشنوم من مست می عشقم هشیار نخواهم شد گزیده ابیاتی از اشعار: کجایی ای ز جان خوشتر شبت خوش باد من رفتم چه خوش بودی دریغ روزگارم بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم در بزم قلندران قلاش بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش ای دل و جان عاشقان شیفته ی لقای تو نوشته شده توسط مصطفی در چهارشنبه 84/10/7 و ساعت 1:15 صبح
نظرات دیگران()
نوشته شده توسط مصطفی در پنج شنبه 84/10/1 و ساعت 12:54 صبح
نظرات دیگران()
بهارستان بود. اول حمهوری .دختری 10-12 ساله لب دیوار . شغلش؟ جداسازی و تفکیک چاقها و لاغرها! البته گاهی چیزای دیگم میفروخت.
اولین بار نمیدونم کی دیدمش اون موقع دانشجوی کارشناسی بودم صبحهای زود معمولا نبود کمی دیرتر میومد. یادم یه بار رفتمو خودمو وزن کردم اولش پرسیدم ترازوت سالمه! کمی کش و قوس به خودش داد و اول پولشو خواست یه پنجاهی دادم بعد دیدن وزنم رفتم بی هیچ پرسشی! همیشه وزن میکنه و البته وزن هم رو شونهاش سنگینی! بدم نمیومد میدونستم آرزوش چیه و برآورده میکردم! دختر کوچولویی با مقنعه ی سفید! یادم با اون جثه ی کوچیکش تو سرمای 2-3 سال پیش جلوی یکی از مغاره های کارت فروشی جنوب خیابون بعد افطار چای میخورد و به فروشنده ی جوون مغازه با لحنی شیرین تعارف میکرد. آخرین بار امروز دیدمش مدتی بود مسیرم عوض شده بود دیدمش روی سکوی جلوی مغازه تو دفترش مینوشت! نه نمینوشت داشت نقاشی میکرد گل میکشید. ...و او هنوز هم هست نوشته شده توسط مصطفی در پنج شنبه 84/9/24 و ساعت 10:26 عصر
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|